خانه عشاق...!
#خسته_شدم
#ازخودم
تا اومدم بشینم روی نیمکتم دوتا طلبه پیشدستی کردن و نشستن و شروع کردن ب مباحثه ...
یه اااااااههههه بلند گفتم و رفتم روی ی نیمکت دیگه نشستم .
کل اسمون خانه عشاق رو دارن سقف میزنن ...
اصلا دوس ندارم
عکسای عشاق رو هم دارن عوض میکنن و از سادگی درمیاد
به مدرنیته فوش میدم !
ازاینجا اسمون پیداست
سلفی با اسمون .....
دوباره اون پسره
ازش بدم میاد ... هرپنجشنبه که میرم میبینمش !
یه دفترچه دستش گرفته و توی گلزار چرخ میزنه و با مادرعشاق حرف میزنه ...
خب اقا حرص میخورم چرا با باباهاشون حرف نمیزنه :/
هربار که میبینمش اخم میکنم
اون هفته هم با نامزدش اومده بود و بازهمین کارو انجام میداد :/// نیمکت کنار مزار ابوالفضل خالیه
میشینم و دفترچه ام رو باز میکنم که بنویسم ... اون پسره داره نگام میکنه و منم همچنان اخم میکنم ....
اهههه بدشانسی !!! خودکارم نیستش ...
تا میرم خودکار بگیرم و برگردم میبینم نیمکت پرشده
خانواده ابوالفضل اومدن ...
درواقع منتظر بودن من فقط بلند شم تا بیان کنار بچشون 😭
میرم روی نیمکتی که ازش بدم میاد میشینم
قران بازمیکنم و میخونم و خودبه خود اشکام میاد ...
بی دلیل
گناه اشک ادمو درمیاره
بسم الله خانه عشاق بیست و هشت خرداد نودوچهار ساعت نوزده و پنجاه و چهار دقیقه روز پنجشنبه ...
سلام
مهجور۱۳
نشسته ام میان دودلبر و دودلم
کدام را به مهر برگزینم دراین میان خجلم
#همین
#نفس
#خدا
#ببار
ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده !
- ۹۴/۰۴/۰۵