برخیز از این خواب گران ای مهجور

جز فیض وجود او نباشد هرگز

برخیز از این خواب گران ای مهجور

جز فیض وجود او نباشد هرگز

یه روز که روزه بودم !

مهجور | يكشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۵۶ ب.ظ | ۱ نظر

تاظهر خواب بودم به همین خاطر نه تشنگی رو احساس میکنم و نه گرسنگی رو 

هیچ کسی خونه نیست ،حوصله ام سر رفته 

نمیفهمم چی شد که دم درم و کلید انداختم به در و دارم قفلش میکنم 

میرسم حرم

یه زیارت میکنم و بعد راهی گلزار میشم 

به اونجا که می رسم مادر حیدر رو می بینم 

با اون زبون شیرینش برام دعا میکنه 

دعاهای ناب 

حرفام که تموم میشه راهی خونه میشم 

ولی 

یادم میاد که کیفم رم عوض کردم و جز چندتا سکه که باقی پول اتوبوس وقت اومدن هست ، پول دیگه ای ندارم ...

لبهام خشک شده و گاها بازبون خیسش میکنم 

دارم به فاجعه فکر میکنم 

با دست اروم میزنم توی صورتم و سرمو پایین میندازم 

دلم میخواد گریه کنم ولی نمیشه 

فاصله ی خونمون تا گلزار خیلی زیاده 

مجبورم به رفتن 

توی مسیر فقط به فکر پیدا کردن یه شیراب هستم تا صورتم رو بشورم و کمی از عطشم کم بشه 

یه شیرآب هست اما آبی نداره ...

حس شکست دارم 

توی افکار خودمم 

حواسم جمع نیست 

اما می بینم که میوه فروش دستمال رو از سطل کنارش خیس میکنه و روی سرش میذاره تا یادش بره گرمارو ...

چهار راه اولو رد میکنم 

دارم از شدت تشنگی نابود میشم 

می رسم به نونوایی 

از عرق نونوا شرم میکنم 

شرم می کنم که بگم خدا من دیگه نمیتونم 

چهار راه دوم 

به حرم نزدیک میشم و وقتی گلدسته ها رو می بینم لبخند می زنم 

خودم رو به ابسرد کن های حرم می رسونم و دوبار صورتم رو می شورم ...

کمی که جوون می گیرم ، به سمت خونه حرکت می کنم 

به کوچه مسجد می رسم و دوبار می شینم 

مثل آواره ها به دیوار تکیه می دم 

به پاهام التماس می کنم که دوتا کوچه بیشتر تا خونه نمونده 

اشکم درمیاد 

اشکمو پاک میکنم و یه نگاه به گوشی می کنم 

چهار دقیقه به اذان مونده 

تا من به مسجد برسم اذان رو می گن 

با هزار امید خودم رو به آبخوری مسجد می رسونم 

اما 

شیرهای آب رو قطع کردن 

سرم گیج میره و میخوام زمین بخورم 

خودمو حفظ میکنم 

حالا درونم جنگ شده 

برو مسجد 

نرو مسجد 

با هزار جور مکافات خودم رو به صف سوم می رسونم 

توی دلم به اقاجماعت التماس میکنم که زودتند سریع تمومش کن ..

ولی 

تموم میشه آخرش 

و افطاری هرشب مسجد رو نوش جان میکنم 

" یه لیوان شیر دوتا خرما " 

تمام روز رو فراموش می کنم 

با حال خوب میرم خونه ...

تمام

  • مهجور

نظرات  (۱)

  • امیرحسین حیدری
  • دوست عزیز برای تبادل لینک مزاحمتون میشم شمارو تو پیوند های خودم گذاشتم اگ میشه شما هم بذارید

    http://barok.blog.ir/


    باروک

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">