برخیز از این خواب گران ای مهجور

جز فیض وجود او نباشد هرگز

برخیز از این خواب گران ای مهجور

جز فیض وجود او نباشد هرگز

تشییع شهید محسن مسعودی 20 اذر94 !

مهجور | جمعه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۴، ۰۱:۰۹ ب.ظ | ۰ نظر
این که دارم الان مینوسیم دلیلش یه فراقت از هر کار اضافه ای هست که داشتم !
ازاد ازاد ازاد 
امروز شاید چندبار مطلب بذارم :)
ساعت الان :
12:57
تاریخ : 94/12/13
..................................................................................................

این متن رو همون روز تشییع شهیدمسعودی نوشتم : 

دیروز بدلایلی نشد بریم بهشت و امروز یازده صبح با گوهرشاد قرار گذاشتیم که بریم و بعدش هم بریم نماز جمعه و تشییع 
ولی خب تابریم بهشت و برگردیم و برسیم به حرم ، نماز ظهر رو خونده بودن و منم استرس گرفتم که دیگه تموم شد 
این جمله ای هست که همیشه توی همه ی تشییع ها می گم 
رفتیم سریع نماز ظهر و عصر رو خوندیم و بعدش رفتیم خیابون شبستان در انتظار اومدن شهید ...
شهید رو اوردن و بعدش راهی گلزار شدن ..
خب واسه اینکه بتونیم عکسهای بهتری بگیریم ، جلوتر از جمعیت رفتیم و رسیدیم گلزار و پنج دقیقه بعدش شهید رو اوردن 
هعی ب گوهرشاد گفتم بیا وایسا اینجا کنار من ، 
گفت نه ی عکس بگیرم بعدش تو برای من جا بگیر تا منم بیام :/ولی خب این حرف عملا عملی نشد و رفتم ی جایی وایسادم ک تابوت شهید رو گذاشتن جلوی پام ... درحد مرگ ذوق زده شدم و دستمو زدم به تابوتش و بوسیدم ...
بسی حال داد ... راحت عکس و فیلم گرفتم ..
حس پیروزی محض بود :)))
بعدش هم ک شهید رو گذاشتن داخل قبر ، یه پاسدار بصورت خودجوش دوربینو ازم گرفت و از اون لحظه ها فیلم گرفت ..
بعدش با کمک دختر شهید شعاعی تونستم اون برگه ی اسم شهید رو که روی تابوت زدن بگیرم ...
یه تیکه هم از پرچم شهید قسمتم شد که باید بین بچه ها تقسیمش کنم ....
بعدش یا گوهرشاد و رفیقم و معصومه و .. رفتیم چایی خوردیم و بعدش با گوهرشاد رفتیم بین قطعه ها می گشتیم ...
من رفتم سرمزار شهید کمال کورسل و گوهرشاد هم ی جای دیگه بود ...
 بعد تو حال و هوای خودم بودم ک ی دختره ازم پرسید شما شهدا رو میشناسید ؟؟
گفتم چندتاشونو میشناسم و ازش پرسیدم که اولین باره میان اینجا ؟
گفتن نه ولی عاشق شهدان و ازتهران میان و مزار بابابزرگش اینجاست ...
منم داستان کمال رو براش گفتم و اشک توی چشماش جمع شد ...
برام جالب بود اخرش گفت دوست دارم منم پسر بودم و مدافع حرم میشدم ... شمارمو گرفت و دوست شدیم :) 
اینم داستان تشیبع امروز
........................................................................
شهید محسن مسعودی یکی از شهدایی هست که براش سنگ مزار درست کرده بودن و روش نوشته بودن شهید جاویدالاثر شهید محسن مسعودی :)
ولی خب الحمدلله بعد از سی و چندسال برگشت و ......
  • مهجور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">