برخیز از این خواب گران ای مهجور

جز فیض وجود او نباشد هرگز

برخیز از این خواب گران ای مهجور

جز فیض وجود او نباشد هرگز

قرص های مادربزرگ 4 !!

مهجور | شنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۵، ۰۹:۳۸ ب.ظ | ۱ نظر

بسم الله

ساعت 21:07 روز 7فروردین 95 

نمی دونم امروز شنبه است یا یکشنبه 

مهم هم نیس 

فرقی هم برام نداره :)) 

خب ادامه داستان دیشب 

دیشب بعد از شام آبجیم گفت زنگ بزن داداشی بیاد دنبالمون بریم خونه مامان بزرگ اینا 

آخه جفتمون خوابمون میومد و حس خونه آقاجون موندنمون پایین اومده بود 

منم زنگ زدم مامانم و گفتم که هروقت عمو اومد داخل روستا که زن عمو رو ببره ، بگو بیاد دنبالمون .

ساعت دوازده بود تقریبا که مامانم زنگ زد که آماده بشید بیاید کنار قبرستون که عموت بیاد دنبالتون . 

ماهم اماده شدیم و رفتیم و عمو هم اومد و بعدش رفتیم دنبال زن عموم که رفته بود عروسی و بعدش هم رفتیم خونه ...

تا ساعت 3:01 صبح داشتم شعر می خوندم 

خب دیگه هیچ دوستی ندارم که باهاش چت کنم و هعی چرت و پرت بگیم 

مجبورم شعر بخونم و الحق شعر خوندن روح ادمو جلا میده....

ساعت دو نصفه شب بود که دخترعمه ام پیام داد ک وای فای رو وصل کردیم استفاده کن 😐

منم وای فای رو روشن کردم و دیدم مث روزای قبله و فقط روی اعصابه 

خاموشش کردم و باهمون بسته نتم انلاین شدم ...

وای فایشون با گوشی من مشکل داره 

گوشی ابجیم قششنگ وای فایش توی خونه مامان بزرگم وصل میشه ! 

اینم شانس منه دیگه 😐

خب یه چیزی یادم رفت 

شب چون همه اعصابشون سر خونه ی پسرعمه ام خورد بوده ، مامان بزرگمم یادش رفته قرصاشو بخوره 😐

بعد اخرشب که ما رفتیم خونه میگفت نمیشه الان بخورم؟ 😐

خب 

میگفتم 

ساعت 3:01 دقیقه خوابیدم و ساعت شیش و نیم رسمی از خواب بیدار شدم و نماز و قرص مامان بزرگ و بعدش لالا

ساعت ده که از خواب بیدار شدم فهمیدم کمردرد گرفتم و نمیتونم تکون بخورم 😐هوا سرد بود و سرما به کمرم زده بود :| 

باهزارتا بدبختی بلند شدم و صبحانه و قرص مامان بزرگ و بعدش هم کج کج رفتم خونه عمه ک ببینم چه شکلی شده خونشون 

همونجا بود که زد به سرم که هردوتا پیج اینستامو پاک کنم 

اخه نت وای فای هم بود و میشد حذفش کرد ....

پیجی که خیلی دوسش داشتم و کلی خاطره با هرعکسش داشتم رو پاک کردم .. 

پایان تمام وابستگی ها 

یه جور وابستگی دنیایی بود 

باید حذف میشد

اون یکی پیجمم که شخصی بود و فقط دوستام بودن رو حذف کردم 

حذف کردم که اون قطع ارتباطه تثبیت بشه ....

ولی خب یه ذره بگذره یه پیج میزنم که هیچکسی نشناسدم 😄 راحت راحت 

ارامش محض 

اینجوری دیگه کسی نیست به آدم بگه ریاکار 

و ازاین قبیل تهمت ها ......... 

بعد از حذف دوتا پیج دیدم خب دیگه با نت کاری ندارم و برگشتم خونه مامان بزرگ و رفتم از بین کتابهای بابام که از سی سال پیش اینجا هستند یه کتابو برداشتم که بخونمش 

اسمش :

" شریعتمداری در دادگاه تاریخ "

راستش خیلی دوس دارم بدونم داستان این جناب شریعتمداری چی بوده !

این کتاب تاریخ چاپش سال 61 😄

یعنی میشه 34 سال پیش ....

فکر کنم بشه به متن کتاب اعتماد کرد چون دقیقا توی همون دوران نوشته شده ، البته صددرصدی هم نیس ! 

یه چندتا ورقه ازش خوندم خسته شدم 

رفتم سراغ رساله ی حضرت آقا 

آخه حوزه ثبتنام کردم و چندوقت دیگه وقت مصاحبه اش هست و باید رساله ی مرجع تقلیدمونو بلد باشیم و توی مصاحبه نیاز میشه 

تصمیم گرفتم روزی 15 صفحه ازش بخونم ...

پنج صفحه که خوندم خسته شدم و وقت ناهار شد و (الان قرص بعد از شام مامان بزرگمو دادم 😄 )

بعد از ناهار ی چرت زدم و درهمون حین که من در چرت بودم ، عموم اینا هم رفتن شهر خونشون و باز ما موندیم و مامان بزرگم .....

بیدار شدم یه چایی خوردم که مزه ی اب یخ میداد و بعدش با مامان و ابجی راهی خونه خاله شدیم 

اخه راستش ظهر من و ابجیم خونه خاله دعوت بودیم و ناهار یه آش بود از همون سبزی هایی که دیروز دخترخاله ام از روی زمین میکند و اسمش عجیب غریب بود و ماهم نرفتیم چون از اون آش متنفریم 😄 

خلاصه اینکه رفتیم خونه خاله و کلی اصرار کردن ک شام بمونیم من و ابجیم ولی نموندیم چون دلمون واسه باباییم تنگ شده بود و دوروز بود ندیده بودیمش ...

برگشتیم خونه مامان بزرگ و بعدش باباییم از شهر اومد 

و نماز و شام و دوباره خوندن رساله ی حضرت اقا و اون کتاب والان هم که دارم تایپ می کنم 😐

و منتظرم ساعت ده بشه که قرصای مامان بزرگمو بدم 😐

همین 

البته از فردا روزا تکراری میشن 

بشدت دلم برای قم تنگ شده ....

ان شاء الله که زود جمعه برسه که برگردیم ......

  • مهجور

نظرات  (۱)

  • روایت شیدایی
  • عجب

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">