برخیز از این خواب گران ای مهجور

جز فیض وجود او نباشد هرگز

برخیز از این خواب گران ای مهجور

جز فیض وجود او نباشد هرگز

قرصهای مادربزرگ قسمت اخر !!!

مهجور | يكشنبه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۵، ۱۰:۳۰ ب.ظ | ۰ نظر

بسم الله 

ساعت شیش صبح یه قرص صورتی رنگ هست که باید بخوره 

یه اسپره ی تنفسی هم هست که باید چهارپاف ازش بزنه ...

قبل از صبحانه یه قرص داره که باید بخوره

ناشتا باید باشه 

ساعت نه صبح سه تا قرص داره که باید بخوره و یه قرص جوشان هم باید بخوره 

یه اسپره دیگه داره که نارنجی رنگه 

از این باید دوتا پاف بزنه 

ساعت دو عصر اولا دوتا قرص داره که باید بخوره 

دوما اون قرص و اسپره ی شیش صبح رو باید این ساعت استفاده کنه 

ساعت نه شب باید همون قرصای نه صبح رو بخوره 

ساعت ده شب باید همون قرصای ساعت شیش صبح رو بخوره 

بعد از شام باید ی قرص بخوره 

اخرشب وقت خواب باید قرص آ اس آ بخوره 

و لالا .....

قرصای ساعت دو عصرشو میذارم کنار قاب عکس بابام که لب طاقچه است 

قرص ناشتا رو میذارم کنار عکس عموبزرگم ک شهید شده 

قرص های ساعت دو رو میذارم لب پنجره 

قرص بعد از شام رو میذارم توی زیرتلویزیون 

قرص آخرشب رو میذارم توی سبد 

اینارو اینجوری گذاشتم و هزاربار به عموی مامان بابام گفتم برام بگه جای قرص هارو که یادش نره و سر وقت قرصا رو به مامان بزرگم بده .....

اگه ی قرصش جابه جا بشه حالش بد میشه .....

اینارو میگیم و ساعت چهار حرکت میکنیم میایم سمت قم 

و زندگی عادی مون شروع میشه 

این اولین عیدی بود که خیلی دوسش داشتم ....

که حوصله ام سر نرفت 

ولی تموم شد

معلوم نیست مامان بزرگم تا چندوقت دیگه زنده باشه 

و هرچند نوه های دیگه اش رو بیشتر از من دوست داره 

اما 

دلم میسوزه که قرصاشو قطعاااااا یادش میره بخوره 

و خیلی هاشو جابه جا میخوره .....

حوصله ندارم دیگه ادامه اش رو بنویسم 

الان 

ساعت 22:29

روز یکشنبه 

15 فروردین 94

روی میز غذاخوری درحال تایپ کردن ...

تمام

  • مهجور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">