برخیز از این خواب گران ای مهجور

جز فیض وجود او نباشد هرگز

برخیز از این خواب گران ای مهجور

جز فیض وجود او نباشد هرگز

18 روز بر فنا !

مهجور | جمعه, ۴ تیر ۱۳۹۵، ۰۱:۳۷ ق.ظ | ۰ نظر

پارسال ماه رمضون مقداریشو قم بودیم و مقداریشو روستا خونه مامان بزرگ 

سال قبلش هم همینطور ...

برنامه ام توی ماه رمضونا اینجوری بود که افطار که می کردیم ، بعدش ظرفا رو باید من میشستم و خیلی طاقت فرسا بود !! 

هیشکی جز من نبود که بشوره 

البته اگه زن عموها از شهر اومده بودن روستا ، دیگه آزادی محض بود ...

بعد از شستن ظرفا و دیدن دوتا فیلم با اون تلویزیون 24 اینچ مثلا ال سی دی خونه مامان بزرگ که فقط چهارتا شبکه رو میگرفت ، میرفتم توی اتاق کنار حیاط و از توی قفسه کتاب بابام یه کتاب ورمیداشتم و یه بالشت میذاشتم کنار پنجره و شروع میکردم به خوندن .... ! 

ساعت نزدیکای دوازده که میشد همه ی خونه میرفتن توی خواب و من بودم و بیداری و کتاب و صدای جیرجیرک ...

صدای جیرجیرک هیچوقت حذف نمیشه ! 

یه ذره کتاب میخوندم ، یه ذره توی نت میچرخیدم و البته سرعت نت خوب نبود ولی بد هم نبود .... 😐 از هیچی بهتر بود 😐

وقتی هم از کتاب خسته میشدم بیرونو نگاه میکردم و حرکت ماهو تا وقتی که سحر برسه میدیدم ....

فکر 

چیزی بود و هست که هیچ وقت رهام نمیکنه 

فکر میکردم به همه چی ! 

ساعت دو که میشد مامانمو بیدار میکردم که سحری درست کنه و ساعت دو ونیم بقیه رو بیدار می کردیم ...

سحری رو توی اشپزخونه میخوردیم و تهش حتما باید هندونه میخوردیم 

هندونه های اونجا با هندونه های اینجا خیلی فرق داره 😐 چندشب پیش اینجا یعنی خونمون سحر هندونه خوردم ، کل روز معده درد داشتم 😐😐

طعم اونا یه چیز دیگه است 

اصلا هندونه عضو جدانشدنی سحری های اونجاس ! 

بعدخوردن سحری من غلط بکنم ظرف بشورم 😄 

نهایتا سفره رو جمع می کردم و هرکی میرفت پی کار خودش ...

منم میرفتم تجدید وضو می کردم و توی اتاق کنار حیاط 

همونجا که الان دلش برای من تنگ شده ، مینشستم و مناجات امیر المونین می خوندم 

بعداز مناجات هم نمازشبمو می خوندم و بعدش هم اذان صبح 

بعد از اذان صبح قران اون روزو میخوندم و میخوابیدم تا ظهر 

ظهر با صدای اذان گوشی بیدار میشدم و نمازو میزدم ب بدن و میخوابیدم تا نزدیکای ساعتی که ماه عسل پخش میشد ...

بعدش هم اذان و افطار و .....

یه چرخه ی تکراری دوست داشتنی !

ولی امسال 

از شب اول تا امشب ، نه نمازشب خوندم نه مناجات نه کتاب 

هیچی هیچی 

هیچی محض 

چرخه ی ماه رمضون اینجوری شده که 

سحر میخوابم تا ظهر و نمازو که میخونم بعدش میخوابم تا غروب 

اگه هم کلاس داشته باشم صبح ساعت نه بیدار میشم و بعداز برگشتن از کلاس نمازو خواب تا غروب 

غروب هم نمازو میرم مسجد و بعدش هم افطار و تلویزیون ! 

اینترنت نقشی نداره اینجا خداروشکر 😄

ترک کردم 

ولی راضی نیستم از خودم 

شبها کارم شده نشستن پای تلویزیون و ساعت ده هم که میشه همسایمون اینا میان خونمون و تا ساعت سه میشینن و حرف میزنیم 

حرفای تکراری ! 

الان هم که دارم مینویسم ، همسایمون اینا نشستن و دارن حرف میزنن و ... ! 

خیلی حال به هم زنه روزا و شبهام 

نمی دونم قراره چجوری شب قدرو بفهمم !!!!! 

یعنی حالم از خودم بهم میخوره .

کاش لااقل این چن روز باقی موندش ی ذره آدم بشم 

خیلی بد شدم 

خیلی 

خیلی ها 

خیلی 😐😐😐

البته یه دلیلش هم این بود که خونه ی ذره به هم ریخته و کل کتابهام و اینها و میزم و ... همه اش به هم ریخته و سر همین تمرکزی نداشتم واسه خوندن کتاب  وایناو البته اینا همه اش بهانه است :D 

از امشب ان شاء الله رویه ی سالهای قبل رو میگیرم .

ان شاء الله البته 

ان شاء الله 

.

.

یه روزی حسرت همین روزا و ساعتهارو میخورم .... 

.

.

.

پ.نون : رب اغفرلی ....

  • مهجور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">