18 روز بر فنا !
پارسال ماه رمضون مقداریشو قم بودیم و مقداریشو روستا خونه مامان بزرگ
سال قبلش هم همینطور ...
برنامه ام توی ماه رمضونا اینجوری بود که افطار که می کردیم ، بعدش ظرفا رو باید من میشستم و خیلی طاقت فرسا بود !!
هیشکی جز من نبود که بشوره
البته اگه زن عموها از شهر اومده بودن روستا ، دیگه آزادی محض بود ...
بعد از شستن ظرفا و دیدن دوتا فیلم با اون تلویزیون 24 اینچ مثلا ال سی دی خونه مامان بزرگ که فقط چهارتا شبکه رو میگرفت ، میرفتم توی اتاق کنار حیاط و از توی قفسه کتاب بابام یه کتاب ورمیداشتم و یه بالشت میذاشتم کنار پنجره و شروع میکردم به خوندن .... !
ساعت نزدیکای دوازده که میشد همه ی خونه میرفتن توی خواب و من بودم و بیداری و کتاب و صدای جیرجیرک ...
صدای جیرجیرک هیچوقت حذف نمیشه !
یه ذره کتاب میخوندم ، یه ذره توی نت میچرخیدم و البته سرعت نت خوب نبود ولی بد هم نبود .... 😐 از هیچی بهتر بود 😐
وقتی هم از کتاب خسته میشدم بیرونو نگاه میکردم و حرکت ماهو تا وقتی که سحر برسه میدیدم ....
فکر
چیزی بود و هست که هیچ وقت رهام نمیکنه
فکر میکردم به همه چی !
ساعت دو که میشد مامانمو بیدار میکردم که سحری درست کنه و ساعت دو ونیم بقیه رو بیدار می کردیم ...
سحری رو توی اشپزخونه میخوردیم و تهش حتما باید هندونه میخوردیم
هندونه های اونجا با هندونه های اینجا خیلی فرق داره 😐 چندشب پیش اینجا یعنی خونمون سحر هندونه خوردم ، کل روز معده درد داشتم 😐😐
طعم اونا یه چیز دیگه است
اصلا هندونه عضو جدانشدنی سحری های اونجاس !
بعدخوردن سحری من غلط بکنم ظرف بشورم 😄
نهایتا سفره رو جمع می کردم و هرکی میرفت پی کار خودش ...
منم میرفتم تجدید وضو می کردم و توی اتاق کنار حیاط
همونجا که الان دلش برای من تنگ شده ، مینشستم و مناجات امیر المونین می خوندم
بعداز مناجات هم نمازشبمو می خوندم و بعدش هم اذان صبح
بعد از اذان صبح قران اون روزو میخوندم و میخوابیدم تا ظهر
ظهر با صدای اذان گوشی بیدار میشدم و نمازو میزدم ب بدن و میخوابیدم تا نزدیکای ساعتی که ماه عسل پخش میشد ...
بعدش هم اذان و افطار و .....
یه چرخه ی تکراری دوست داشتنی !
ولی امسال
از شب اول تا امشب ، نه نمازشب خوندم نه مناجات نه کتاب
هیچی هیچی
هیچی محض
چرخه ی ماه رمضون اینجوری شده که
سحر میخوابم تا ظهر و نمازو که میخونم بعدش میخوابم تا غروب
اگه هم کلاس داشته باشم صبح ساعت نه بیدار میشم و بعداز برگشتن از کلاس نمازو خواب تا غروب
غروب هم نمازو میرم مسجد و بعدش هم افطار و تلویزیون !
اینترنت نقشی نداره اینجا خداروشکر 😄
ترک کردم
ولی راضی نیستم از خودم
شبها کارم شده نشستن پای تلویزیون و ساعت ده هم که میشه همسایمون اینا میان خونمون و تا ساعت سه میشینن و حرف میزنیم
حرفای تکراری !
الان هم که دارم مینویسم ، همسایمون اینا نشستن و دارن حرف میزنن و ... !
خیلی حال به هم زنه روزا و شبهام
نمی دونم قراره چجوری شب قدرو بفهمم !!!!!
یعنی حالم از خودم بهم میخوره .
کاش لااقل این چن روز باقی موندش ی ذره آدم بشم
خیلی بد شدم
خیلی
خیلی ها
خیلی 😐😐😐
البته یه دلیلش هم این بود که خونه ی ذره به هم ریخته و کل کتابهام و اینها و میزم و ... همه اش به هم ریخته و سر همین تمرکزی نداشتم واسه خوندن کتاب وایناو البته اینا همه اش بهانه است :D
از امشب ان شاء الله رویه ی سالهای قبل رو میگیرم .
ان شاء الله البته
ان شاء الله
.
.
یه روزی حسرت همین روزا و ساعتهارو میخورم ....
.
.
.
پ.نون : رب اغفرلی ....
- ۹۵/۰۴/۰۴