برخیز از این خواب گران ای مهجور

جز فیض وجود او نباشد هرگز

برخیز از این خواب گران ای مهجور

جز فیض وجود او نباشد هرگز

۱ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

شهید رحمت الله عربلو 20 مرداد94

مهجور | چهارشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۳۲ ب.ظ | ۰ نظر

بسم الله

الان ساعت 22:14 روز چهارشنبه به تاریخ 29/7/94

خب امروز هم رفتیم تشییع ولی باید اول خاطرات تشییع های قبلیمو بنویسم بعد  تشییع امروز...

----------------------------------------------------------------------------------------------                                

تشییع شهید رحمت الله عربلو به تاریخ سه شنبه 20/5/94

 

مرداد ماه که بود هر هفته تشییع شهدا بود و اسمشو گذاشته بودم ماه عاشقی ...

البته اسم شهدارو الان یادم نیست و باید یه پست جداگانه براشون بذارم  هروخ اسماشونو پیدا کردم ...

خلاصه

یه روز  توی همین روزای گرم مرداد ماه ، توی تلگرام همچین پیامی اومد :

سلام

فردا ساعت 5بعدازظهر به مناسبت شهادت امام جعفر صادق علیه السلام مراسم ویژه با حضور پیکر پاک شهید تفحص شده ، شهید رحمت الله عربلو ، برنامه ریزی کردیم ازتون دعوت می کنیم بیاید

مکان : گلزارشهدای سوم خرداد جنب پاساژ الغدیر ..

 

با دیدن این پیام قطعا ذوق مرگ شده بودم و هعی با خودم میشمردم که این چندمین شهیدی هست که توی این ماه میارن و می تونم برم تشییعش وازاینجور فکرا ...

شد فردا وخب پست مخصوص هم توی اینستا گذاشته بودم و غالبا دوستام زیرش کامنت التماس دعایی داده بودن ومنم به خودم مطمان که اره حتمن میرم دیگه ....

گذشت و گذشت و شد ساعت سه  و اخوی گرام از سربازی اومدن وفرمودن وسایل روجم کنید بریم ولایت ://

دلشون واسه حاج خانوم تنگ شده بود ://////

خب قشنگگگگ دلم میخواس بمیرم و هعی با رحمت الله حرف می زدم که اره اره باشه منو دوسم نداشتی ودمت گرم و ازاین حرفا ...

بغض می کردم وبغضمو می خوردم ...

نمی تونستم بگم من نمیام مسافرت چون دلیلی برای نرفتن نبود ...

خلاصه مجبور شدم به رفتن ولی کل وجودم توی قم بود و فردای همون روزمراسم تشییع بود و لحظه به لحظه پیام میدادم به رفیقم که چی شد ؟

مراسم شلوغ بود ؟

دیدی رحمت الله منو دوس نداشت ......

خلاصه ..

کلمه ی خلاصه تکراری شد :دی

بعد از دوروز اومدیم قم و بارفیقم رفتیم گلزار و رفتم سر مزارش ....

خب چون همه ی تشییع ها رو میرم ، واقعا واسم سخت و دردناک بود که این یکیو نتونستم برم ...

حس ادمهایی رو داشتم که رفیقشون شهید میشه وخودشون جا می مونن ...

خب همین تمام

  • مهجور