به دوستم گفتم حالم بده
گفت بنویس
بنویس تا ارام شوی ...
برای شادی روح درختان لبخند ژکوند لطفا :)
دوستی در وبلاگم نظری گذاشته بود : اشفته مینویسی
نمیدانم که بود اما بله اشفته مینویسم
مگر همه باید نویسنده بدنیا بیایند یا باید برای نوشتن خیلی ادبی بنویسی؟!
اینجا میگویم : برو عامو دلت خوشه
مداح دارد دعای فرج میخواند
مادرم دارد چشم غره میرود
و من غرق در کلماتم و دارم تایپ میکنم چرت و پرت های ذهنی ام را !
دوستم حساسیت بیجا دارد
مثلا اگر نامزدش به یک دختربچه بانمک ، محبت کند او ناراحت میشود :\\\\
شاید باورپذیر نباشد ولی ازوقتی این حساسیتش را فهمیده ام تلاش میکنم از او دور شوم...
گلایه میکند
اهمیتی نمیدهم !!!
مداح دارد مولودی میخواند و خانوم ها دست میزنند و منتظر شکلات هایی هستن ک سمتشان پرت میشود !!
میگوید خدا به پیمبر یک سوره ی کوثر داده :)
از کودکی پدرم همیشه میگفت :فاطمه نور چشم من است و کسی حق ندارد اورا اذیت کند ...
الحق و الانصاق هم پدرم پدری را تمام کرد ...!
ولی مادر ها عاشق پسرشان هستند :دی
مادر به جمال پسرش که نگاه میکند قند توی دلش اب میشود
قربان صدقه اش میرود
اخر انکه در پیری به دردش میخورد پسرش است
مثلا بیمار که میشود زبانم لال ، به پسرش زنگ میزند و میگوید مادر بیا به دادم برس ....
همیشه پسرها هم عاشق مادرشان هستند ...
(با بغض بخوانید)
ولی پسر بزرگ میشود و ناسپاس میشود ...
یادش میرود مادر را
اصلا یادش میرود که مادری دارد ...
مادر اول کمی گلایه میکند به خدا ولی بعد حرفش را پس میگیرد و میگوید خدایا همین ک حالش خوب است هزار مرتبه شکرت ...
عیبی ندارد...
....
اما من میگویم عیب دارد
کاش مادر فراموش میکرد این فرزندش را ....
ای کاش
- ۹۴/۰۱/۲۱