برخیز از این خواب گران ای مهجور

جز فیض وجود او نباشد هرگز

برخیز از این خواب گران ای مهجور

جز فیض وجود او نباشد هرگز

ابراهیم ...!

مهجور | شنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۵۸ ب.ظ | ۰ نظر

#عشق

#فکه


حالم بد بود 

حالش بد بود 

گفت کاش بریم منطقه تا بیخیال دنیا بشیم 

گفتم الان داغه هوا نمیشه بریم 

گفت خب ماهم داغ کردیم حالمون خرابه 

گفتم من میرم گریه کنم 

گفت بیخیال 

گفتم 

نمیدونم چی گفتم !

بارون زده بود رمل نرم شده بود 

همه گریه میکردن الا من 

چرا من توی فکه اشکم نمیاد ؟! یکساعت بعد شد 

چسبیدم به پنجره اتوبوس 

مواظبم نبینه اشکامو 

میگه خاک تو سرت چرا یکساعت دیر میفهمی روضه رو 

میگم نمیدونم 

وسط اشک میخندم و میگم نمیدونم 

بازم سرمو میچسبونم به شیشه و میپرسم از کانال کمیل رد نشدیم ؟!

میگه نه 

نگاهم میچرخه سمت راست اتوبوس ، تابلو نداره ولی کانال کمیل ...

بلند میشم میرم کنار ابخوری اتوبوس تاراحتتر ببینم 

اتوبوس پیچید 

و من نگاهم موند به کانال ...

یعنی ابراهیم هم داشت نگام میکرد ؟!

شاید 

نمیدونم 

من هیچی نمیدونم

  • مهجور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">