برخیز از این خواب گران ای مهجور

جز فیض وجود او نباشد هرگز

برخیز از این خواب گران ای مهجور

جز فیض وجود او نباشد هرگز

30 اذر 94 تشییع 4شهید ودوشهید !

مهجور | جمعه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۴، ۰۱:۱۷ ب.ظ | ۱ نظر
الان ساعت :  
1:13
تاریخ : 
94/12/13
نکته مهم این هست که متنی که الان زیر این نقطه چینا قراره گذاشته بشه توی تاریخ 4دی نوشته شده :))
...........................................................................



سی اذر 94 دوشنبه بود و صبح سومین سالگرد تدفین شهدای گمنام رو توی دانشگاهمون داشتیم

صبح حدودا ساعت ده بود که داشتم می رفتم که برم سالن شیخ مفید برای رسیدن به همایش که دیدم کنار مزار شهید گمنام دانشگاه یعنی مزار شهید ستاریکه زارع یه ماشین شاسی بلند هست و خب می دونستم که برای داداش ستار هست اون ماشین و قطعا مامان ستار اونجاست .

زرنگی کردم و رفتم پیش مزار و تا مامانش رو دیدم سراسر وجودم پر از شوق شد .

رفتم مامانش رو بوسیدم و احوالپرسی کردم

البته ابجی ستارهم کنار مامانش بود .

بعدش رفتم سر مزار و مزار داداش ستار رو بوسیدم و یه فاتحه خوندم و یاعلی

به ابجی ستار گفتم شماها نمیاید سالن مفید ؟

گفت شما برید ماهم میایم

خلاصه رفتم و با فاطمه تقی زاده نشستیم روی صندلی های جلو وسالن هم خالی بود چون دم فرجه های امتحانا بود و بچه ها دیگه دانشگاه نمیومدن .

کم کم سالن شلوغ شد و فاطمه تقی زاده از کنارم بلند شد و رفت کمک و پذیرایی واز این کارا .

بعدش ریحانه سادات و زینب سلامی و فایزه که ترم اولی بود اومدن و فایزه سمت چپم نشست و ریحانه کنارم و کنار ریحانه هم زینب سلامی نشست .

رفیقم نیومده بود.....

همایش شروع شد و بعد از خوندن قران خانواده شهید اومدن و بعدش اقای سلیمانی روایتگری کرد و بعدش هم گروه تواشیح جانبازان سرود خوندن

اسم اون اقاهه که از سمت چشم نابیناست اقای بابکی هست و یکی دیگه شون هم اقای دوازده امامی ..

اسم بقیه رو نمی دونم

البته اقای بابکی برای ی دوست دیگه اش که جانباز هست حکم دست رو داره چون دوستش دست نداره ...

خلاصه بعدش گروه تئاتر نمایش اجرا کرد و بعدش هم خانواده شهید اومدن بالا که حرف بزنن

برادر شهید پشت میکروفون رفت و یه ذره از وصیتنامه ستار رو خوند و بعدش هم پدر شهید نتونست حرف بزنه و از اونجایی که مامان ستار یه ذره بهتر حرف میزنه ، ایشون یه ذره صحبت کردن و بعدش هم تمام .

رفتیم که بریم بیرون که بریم مسجد دانشگاه برای نماز که اقای کرمی رو دیدم

مسئول نهاد رهبری دانشگاه و راجع به مخالفت با تشییع شهید عدیل حسین توی روز دانشجو باهاشون ی ذره بحث کردم

البته ریحانه و مریم بیگی و حمیده میرانی هم بودن ..

بعدش رفتیم که بریم مسجد که به حمیده و ریحانه گفتم تشییع هست میاید ؟

حمیده گفت با کمال میل و ریحانه گفت مامانش گفته زودی بره خونه

خلاصه اینکه نماز که تموم شد رفیقم هم اومده بود مسجد منتها چون کلاس داشت نمی تونست بیاد تشییع ...

با حمیده وریحانه رفتیم سمت حرم ومن وحمیده پول نداشتیم و ریحانه مارو حساب کرد ..

توی راه همش مسخره بازی در می اوردم و چرت می گفتم که بچه ها تشییع تموم شدو من نرسیدم

البته این جمله ای هست که همیشه توی همه ی مراسمات تشییع میگم

بچه ها داشت حالشون از این همه استرسی که بهشون می دادم به هم می خورد

گفتن فاطمه سادات بسه دیگه....

گفتم باشه ولی

بعدش کانال عوض کردم که وای یعنی عاشق حسین هم منو دوس داره ؟

دل به دل راه داره ؟

یعنی عاشق حسین چه شکلی می تونه باشه ؟

یهووو دم در ورودی شبستان یعنی ته پل اهنچی روی یه ستون برق عکس عاشق حسین رو زده بودن که ازش عکس گرفتم و همون لحظه یاد شیخ کمیل باقرزاده افتادم

فرزند سردار باقرزاده

اخه خیلی شبیه بودن :/

بعدش رفتیم و رسیدیم وب گوهرشاد پیام دادم که کجاست که یهو دیدمش 

......................................................

باقی خاطره رو ننوشتم و چیزی هم یادم نمیاد !!

همین 

................................................................

اسم شهدا :

1.شهید عیسی امامی 

2.شهید علی هاشمی 

3.شهید اسماعیل احمدی

4. شهید عاشق حسین

این دوتا شهید رو تشییع کردن ولی تدفین نکردن :

1.شهید رضا محمدی 

2.شهید سلطانعلی رحیمی

  • مهجور

نظرات  (۱)

مهجورجان  یعنی چی پول نداشتیمممممممممممم
پاسخ:
شماااااااااا؟؟؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">