شب اول .... !
الان ساعت 4:08 صبح نوزدهم ماه رمضون
5 تیر 95
..........................................
خب رفتیم گریه هامونو کردیم
اشکامونو ریختیم
اون وسطا که رسیدیم به یه نقطه انقطاع از هرچیزی ، یه سری حرفها و قول ها بین دلمون و خدا رد و بدل شد که تصور میکنیم از عمق وجود گفتیمشون و ....
الان نه اشک هست نه روضه و نه هیچ چیز دیگه
عادی
سحری رو خوردیم
منتظر اذان صبحیم
الان که توی جو و فضا نیستیم باید تکلیف خودمونو روشن کنیم ...
باید یه کفش آهنی بپوشیم و محکم کنین خودمونو از ایمان به قول هایی که دادیم که اگه اینجور نشه ، وضعمون بعد از ماه رمضون کم کم میرسه به همون چیزی که قبل از ماه رمضون بودیم ...!
خدا مسخره آدم نیست که
همش ضد و نقیضیم براش .... !
نمیگم می مونیم تماما روی حرف ها و قول ها
ولی لااقل قول بگیریم از خدا که یه دست از غیب برسونه و نذاره بریم به فنا .......
.
.
.
.
پ.نون : پارسال ماه رمضون و ایضا سال قلبش ، یه شب نماز شب خوندم و بعدش خوابم برد و نماز صبحم قضا شد ...
خیلی از کارهای زندگیمون شده همین
گاهی واجبات میرن توی حاشیه و مستحبات میشن بتمون !!
درحالیکه ایت الله بهجت که شدن العبد ، صرفا واجباتشون رو انجام میدادن و از محرمات دوری می کردن ....
بدبختی ماها اینه که توی دستورات دین افراط و تفریط داریم ...
یه جا رو میگیریم ی جا رو ول میکنیم
همه اش هم برمیگرده به اون ضعف ایمان که اگه ضعف ایمان نبود ، دچار این کم و کسری ها نمیشدیم !
آرزومه بلد بشم که عاشقی کنم برا خدا
ولی نشده تا الان ....................
هنوز یاد نگرفتم ......
.
.
.
.
دل :
برگشته ام به سوی شما ایها العزیز
در خیمه گاه خویش مرا نیز جا کنید
- ۹۵/۰۴/۰۵