. !:
بسم الله
الان ساعت 2:31
روز پنجشنبه 14 مرداد 95
روز دختر .....
دارم گریه میکنم و می نویسم ...
دوماه پیش یه نفر شماره منزل و ادرس منزلمون رو خواس برای معرفی کردن به یه خانواده ای که پسرشون مدافع حرم هستند ....
بعد گفتند که منتظرن تا پسرشون برگردن و بعدش اقدام کنند برای خواستگاری
گذشت و گذشت شد وسطای ماه رمضون و اون بنده خدا پیام داد که اون اقا هنوز از سوریه برنگشته ....
داستان تموم شدو کلا یادم رفته بود
امشب داشتم توی اینستا میچرخیدم و پست شهادت یه نفرو دیدم
ناخوداگاه چهره اش برام اشنابود درحالیکه اصلا ندیده بودمش ...
دو دقیقه بعد اون بنده خدا که خیلی وقت بود ازش بیخبر بودم پیام داد و ....
سریع پرسیدم
شهید شدن ؟
گفتن بله .....
و سوختم :)
بخاطر بدی خودم
بخاطر آشغال بودن خودم ...
کاش آدمی که منو نمیشناسه اون دنیا به دادم برسه ......
.
.
.
.
پ.نون : قلبم توی فشاره ....
- ۹۵/۰۵/۱۴