قدیم تر ها وقتی به خانه ی مادربزرگ میرفتیم ارزویمان این بود که ان پهلوان بیاید و معرکه ای بگیرد !
بیاید و زنجیری پاره کند و مردمی که گردش را گرفته اند با ماشالا و الله اکبر اورا تشویق کنند !
ماهم با قد کوتاهمان و عقل زیاد نشده مان جایی را پیدا کنیم تا بهتر ببینیم و بعدها بیاییم و برای دوستانمان در قم تعریف کنیم !
من پهلوان را اویی میدیدم که یک وانت از روی بازویش رد میشد و او اخ نمیگفت و
یا زنجیر به کمر میبست و ماشین را میکشید !
کلی کیف میکردم که من یک پهلوان را دیده ام !
او پهلوان بود و از این راه برای خانه اش نان اوری میکرد !
.......................................................................
امروز با عقل مقداری زیاد شده ام میگویم من هرروز یک پهلوان را میبینم !
هرروز که از در خانه بیرون می ایم همساده مان را میبینم که باقد کوتاه و جثه نحیفش بقچه ای بر روی دوش دارد و عازم تهران میشود !
او دست فروش است !
هر روز صبح او میرود سرکار و من میروم به دانش گاه
هر روز غروب او از سر کار بر میگردد و من از دانش گاه به خانه
ده سال است که انها همساده ما هستند اما هیچ وقت صدایی جز شکرخداوند از زبانشان نمیشنوی
صمیمیت انها به هرچی پول و پولداری و الی اخر می ارزد !
این مرد یکی از پهلوانان زندگی من است !
نقطه سر خط ...
- ۹۳/۰۱/۱۰
بهترین چیز براى حفظ شخصیت زن آن است که مردى را نبیند و نیز مورد مشاهده مردان قرار نگیرد.
بحارالأنوار: ج ۴۳، ص ۵۴، ح ۴۸٫
سلام علیکم
ایام شهادت حضرتش تسلیت باد ..
آه مادرم ...
التماس دعا