برخیز از این خواب گران ای مهجور

جز فیض وجود او نباشد هرگز

برخیز از این خواب گران ای مهجور

جز فیض وجود او نباشد هرگز

قبرستان هفت تیر ۹۴ !

مهجور | سه شنبه, ۹ تیر ۱۳۹۴، ۰۱:۴۸ ق.ظ | ۰ نظر

#قبرستان

اپیزوداول: 

سلام فاطمه یه چی بگم به مامانت نمیگی؟!

درددل میخوام بکنم 

مامانم همش بین من و داداشم فرق میذاره 

منم الان قهر کردم اومدم حرم 

من: بابا این مسایل طبیعیه ، توی همه خونه ها هس 

مامان منم بین من و حسین فرق میذاره 😃 


اپیزود دوم :

نوشته تهمینه میلانی برای پدر و مادرش 

جمله ی ایت الله دولابی راجع به پدرومادر

دیدن چندتا پست راجع ب احترام به پدر ومادر 

همه ی اینها روکاملا اتفاقی توی این دوروز دیدم ‌..

و کاملا اتفاقی روز قبل برای مریم  نامه تهمینه میلانی رو فرستاده بودم ...


اپیزود سوم : فاطمه اقای ساروقی توی قم نو‌دفن هستش و حاجت میده رفتی تاحالا ؟!

من : نه نرفتم

مریم : من ازش حاجت گرفتم ..

ایه هفتادوهشت تا هشتاد و‌هشت سوره شورا رو هم هرروز بخونی خیلی خوبه ، حاجت میده..

اپیزود چارم : 

وارد قبرستان قم نو میشیم 

خورشید غروب کرده و هیشکی داخل قبرستون نیست ..

میخندم و از وحشت اونجا حرف میزنیم 

میریم ته قبرستون سر مزار سیدجواد و رسول ترک ..

سر مزار رسول ترک به این فکر میکنم که اگه در قبرستون رو ببند چیکار باید بکنیم ؟!

مثلا یه نفر شب اینجا بمونه صددرصد سکته میکنه ..

مریم میگه فاطمه فکر کن در قبرستونو قفل کنن 

دقیقا داره همون چیزی رو میگه که من بهش فکر میکنم ..

یه صدای بلند میاد که داره داد میزنه 

اهمیتی نمیدیم و غرق شدیم توی ترس از مردن و التماس دعا گفتن به رسول ترک و ازاین حرفا ...

میریم به سمت در خروج و یک اقایی با موتور میاد سمتمون و میگه در قفله !!

من بلند میگم خاک به سرم 

اون اقا میگه از در پشتی باید خارج شید ..

هوا داره تاریک میشه و مقبره های خانوادگی تاریکتر و توی چشم ما بزرگتر ...

اپیزود پنجم : 

مریم من قول میدم به خدا که دیگه گناه نکنم تا شهید بشم 

اصلا الان میرم خونه کل ظرفارو میشورم 

لباسارو اطو میزنم 

سفره رو جم میکنم (  همه ی اینها در حین رفتن به درب خروج گفته میشود ) 

اون اقای موتوری الان هم حکم عزراییل رو داره و هم فرشته ی نجات ...

اپیزود شیشم : 

مایده : من میخواستم برم خونه بازم با مامانم قهر باشم ولی دیگه این کارو نمیکنم 

وای فاطمه چقدر جالبه که همین امروز که من قهرم با مامانم این اتفاقا افتاد 

من با حالت گریه ی الکی : من میخوام دیگه دختر خوبی باشم 


اپیزود اخر : 

مریم : دقت کردی من و تو داشتیم الان به خدا التماس میکردیم که سالم از قبرستون بیایم بیرون ؟!

التماس میکردیم که خدا ببخشید 

دقیقا مث ادمایی که میمیرن و از خدا فرصت برگشتن میخوان ...

تازنده ایم قدر نمیدونیم 

من : 

# الحمدلله بخاطر امروز

  • مهجور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">