۲۹مهر تشییع سیدمجتبی ....!
#عشق_بخدا
.
.
ساعت یه ربع به سه بود و توی اتوبوس بودم و پنج دقیقه دیگه میرسیدم حرم .. آبجی اس داد که کجایی؟! ضربان قلبم تند شد .. گفتم شهدارو اوردن و بردن جاموندی ... با استرس رسوندم خودمو ب مسجدامام حسن و دیدم خداروشکر هنوز شروع نشده .. اول من رسیدم بعدش گوهرشاد و بعدش آبجی و بعدش هم رفیقم .. خلاصه تشییع شد تاحرم و بعد بدو بدو با گوهرشاد خودمونو رسوندیم ب اولین اتوبوس خانوما که میخاس بره بهشت معصومه واسه تدفین .. رسیدیم و ی اشتباه بزرگ مرتکب شدیم ... بجای اینکه بریم کنار داربست دور مزارشهدا وایسیم واسه عکاسی ، طبق معمول رفتیم کنارسن ، تاشهدا رو بیارن و بتونیم خوب عکس بگیریم .. عکسای من ک به شخصه افتضاح شد و گوهرشادو نمیدونم .. دوتاشهیدو تدفین کردن و نوبت آقا سیدمجتبی شد ، یعنی همون شهیدی که سه روز قبل توی هیات یازینب توی گلزار اوردنش ...عکس شهیدو قبلا توی پیج یکی ازاقوامشون دیده بودم .. دقیقا شب مبعث پبامبر یعنی بیست و سه هفته پیش شهید شده بودن و تازه پیداشده بودن .. مداح گفتن که ایشون شصت و هفتمین شهیدی هس که تدفین می کنیم و عدد ابجد نام عمه جانمون هم همینه ... ته مراسم حاجاقا کاجی هم یه روضه خوندن و غوغا کردن ... اذان شد و اعلام کردن بعدازنماز سرویس واسه برگشت هست.. ماهم موندیم بعد دیدیم که همه رفتن سوارشدن .. خلاصه رفتیم سواراتوبوس شدیم و دم حرکت دلو زدیم ب دریا و پیاده شدیم و گفتیم خدابزرگه و وسیله واسه برگشت پیاده میشه ... یعنی من و گوهرشاد ... انقدر سریع پیاده شدیم که نتونستم ب رفیقم هم پیام بدم ک از ته اتوبوس پیاده بشه .. کنار مزارشهدا ی نماز عاشقونه خوندیم ... تصور می کردم سیدمجتبی هست ... مهدی هم هست .. همشون ایستادن ب نماز کنارماها ..
عمه جانمم هست ... یکی از رویایی ترین نمازهای زندگیم بود
- ۹۴/۰۹/۱۱