برخیز از این خواب گران ای مهجور

جز فیض وجود او نباشد هرگز

برخیز از این خواب گران ای مهجور

جز فیض وجود او نباشد هرگز

مادر...!

مهجور | جمعه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۴، ۰۵:۵۲ ب.ظ | ۳ نظر

به دوستم گفتم حالم بده

گفت بنویس

بنویس تا ارام شوی ...

 برای شادی روح درختان لبخند ژکوند لطفا :)

دوستی در وبلاگم نظری گذاشته بود : اشفته مینویسی

نمیدانم که بود اما بله اشفته مینویسم 

مگر همه باید نویسنده بدنیا بیایند یا باید برای نوشتن خیلی ادبی بنویسی؟!

اینجا میگویم : برو عامو دلت خوشه

 مداح دارد دعای فرج میخواند 

مادرم دارد چشم غره میرود

و من غرق در کلماتم و دارم تایپ میکنم چرت و پرت های ذهنی ام را !

دوستم حساسیت بیجا دارد

مثلا اگر نامزدش به یک دختربچه بانمک ، محبت کند او ناراحت میشود :\\\\

شاید باورپذیر نباشد ولی ازوقتی این حساسیتش را فهمیده ام تلاش میکنم از او دور شوم...

گلایه میکند 

اهمیتی نمیدهم !!!

مداح دارد مولودی میخواند و خانوم ها دست میزنند و منتظر شکلات هایی هستن ک سمتشان پرت میشود !!

میگوید خدا به پیمبر یک سوره ی کوثر داده :)

از کودکی پدرم همیشه میگفت :فاطمه نور چشم من است و کسی حق ندارد اورا اذیت کند ...

الحق و الانصاق هم پدرم پدری را تمام کرد ...!

ولی مادر ها عاشق پسرشان هستند :دی

مادر به جمال پسرش که نگاه میکند قند توی دلش اب میشود 

قربان صدقه اش میرود

اخر انکه در پیری به دردش میخورد پسرش است 

مثلا بیمار که میشود زبانم لال ، به پسرش زنگ میزند و میگوید مادر بیا به دادم برس ....

همیشه پسرها هم عاشق مادرشان هستند ...

(با بغض بخوانید)

ولی پسر بزرگ میشود و ناسپاس میشود ...

یادش میرود مادر را 

اصلا یادش میرود که مادری دارد ...

مادر اول کمی گلایه میکند به خدا ولی بعد حرفش را پس میگیرد و میگوید خدایا همین ک حالش خوب است هزار مرتبه شکرت ...

عیبی ندارد...

....

اما من میگویم عیب دارد 

کاش مادر فراموش میکرد این فرزندش را ....

ای کاش

  • مهجور

القلب حرم الله

مهجور | دوشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۴، ۰۹:۳۳ ب.ظ | ۲ نظر



شهید مطهری در کتاب جاذبه و دافعه عشق رو اینطور معنا میکنند : 

علاقه به شخص یا شی وقتی که به اوج شدت برسد ، بطوریکه وجود انسان را مسخر کند و حاکم مطلق وجود او گردد عشق نامیده میشود .

عشق اوج علاقه و احساسات است ..!


خب مساله ای که بنده بشدت از اون ناراحت هستم ، این هست که متاسفانه امروزه واژه ی زیبای #عشق به علاقه های سطحی بین یک خانوم و اقا اطلاق میشه که ریشه در شور و احساسات جوانی اونها داره .‌..!

شهیدمطهری دوباره میفرمایند که :(( عشق اگر منظور از ان وصال محبوب باشد کمالی در شخصیت ما بوجود نخواهد اورد )).


#عشق از نظر بنده مختص ذات الهی و هرانچه که ادمی رو به سرچشمه ی عشق یعنی خداوند نزدیک کنه متعلق هست ... 

حالا میتواند از جنس علاقه دوفرد باشد و یا هرچیز دیگری ....!

متاسفانه واژه #عشق مظلوم واقع شده و در حقش ظلم میشه !!


بنده علاقه هایی که امروزه خیلی رواج پیدا کرده رو رد میکنم چون در نهایت وقتی وصالی در اون نمیبینند بجای اینکه به یک منبع ارامش برای ایجاد تعادل روحی متمسک بشن ، شروع میکنند به فحاشی کردند و گاها دیده شده که معشوق خودشون رو دشنام میدهند ، درحالیکه اگر اونها معنای عشق رو درک کرده بودند میفهمیدند که عاشق کمال راحتی و رضایت رو برای معشوقش میخواد و نه مرگ و از این قبیل مسایل !!! 

یکسری از اقایون هم که به سیگار و مخلفاتش روی می اورند !


شهیدمطهری میفرمایند که :(( من عشق و کتم و عف ومات مات شهیدا ... انکه عاشق گردد و کتمان کند و عفاف بورزد و درهمان حال بمیرد ،شهید مرده است . )).  



#همین

#تمام

  • مهجور

نامه ای عاشقانه به قلبم ...

مهجور | پنجشنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۳، ۱۱:۵۶ ب.ظ | ۲ نظر

#عاشقانه 

بسم الله 

داستانی که میخواهم برایتان بگویم یک داستان واقعیست ...

داستان من و عشقم 

عشق در یک نگاه ....

من عاشقش شدم 

فقط با یک نگاه و دلم رفت و قلبم تسخیر شد ! 

باورتان میشود؟!

خب من هم آدمم، دل دارم ، انقدر بد نگاه نکنید خجالت میکشم ...

وقتی اسمش راشنیدم قلبم عین دخترهای 16 ساله ریخت ...

اصلا اول عاشق اسمش شدم 

چون هنوز ک هنوز است او را ندیده ام ...

لپانم گل انداخته است 

اسمش ابراهیم است 

هم نام پیامبری که آتش بر او گلستان شد ...

پیامبری که برای اینکه حرف معشوقه اش روی زمین نماند ، تا پای قربانی کردن پاره تنش رفت ...! 

بلی من اول عاشق نامش شدم 

آخر این نام برازنده ی اوست ....

شیر پاک خورده است که همچین اسمی دارد ! 

من درخیالات خودم از او بهترین ها را ساخته بودم...

عاشقانه با او صحبت میکردم و مثل دختربچه ها قهر میکردم آشتی میکردم اخم میکردم اما او فقط لبخند میزد ...

انقدر لبخندش شیرین بود که من خنده ام میگرفت ...

همه اینها را از روی اسمش تصور میکردم 

او برای من بهترین همدم بود و ساعات دلتنگی ام را پر میکرد ....

عاشق عطر پیراهنش بودم 

بوی گل #یاس میداد ....

عاشق گل یاس بود 

خودش میگفت که گل یاس را خیلی دوست دارد ! 

تازه وقتی دلش میگرفت روضه میخواند ...

روضه گل یاس 

گفتم که عاشق گل یاس بود ...

من هم وقتی از دست آدمهای دورو برم شاکی بودم میرفتم بی اجازه مینشستم پای منبرش و او روضه میخواند 

من هم های های اشک میریختم پا به پایش ...

راستش بعد از این همه عشق و علاقه ای که بینمان ایجاد شده بود من دوست داشتم ببینمش 

ولی او دوست نداشت کسی او را ببیند :( 

اما عکسش را گیر آوردم 

الان قابش کرده ام به دیوار خانه 

خیلی قشنگتر از آن چیزی بود که تصور میکردم ..

وقتی برای بار اول عکسش را دیدم ضربان قلبم تند شد و اشکها بی اختیار سرازیر میشدند ...

یادش بخیر :( 

پشت عکسش آدرسی بود که هیچوقت تغییر نکرده بود ولی دقیق هم نبود ...

هنوز هم که هنوز است تغییر نکرده است ...

وقتی آدرسش را دیدم کلی بهش غر زدم ک این رسمش نیست 

من باید او را ببینم 

اصلا مگر میشود عاشق معشوقش را نبیند ؟؟ 

اما او عاشق گل یاس بود 

میگفت گل یاس نام و نشانی دارد اما آدرسش دقیق نیست مثل آدرس خودم 

کلی برایش اشک ریختم امابازهم کارساز نبود 

او فقط لبخند میزد 

فقط بهم گفت هروقت که دلم برایش خیلی تنگ شد چشمانم را ببندم 

خودم را در کوچه های آدرس نادقیقش تصور کنم 

سرم به دیوارهای خاکی اش بگذارم و صدای روضه را دنبال کنم ...

گفت هرکجا روضه گل یاس بود من آنجام ...

او مرا آروز به دل گذاشته است 

آرزویم دیدن روی ماهش است 

من به او میگویم منتظرت هستم آقا ابراهیمم 

ولی او در جواب به من فقط لبخند میزند ، لبخند ....!

راستی آدرسش را میدهم اگر دوست داشتید بروید 

#جنوب_ایران 

#فکه 

#کانال کمیل

  • مهجور

موبایل یازده دوصفر !

مهجور | يكشنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۳، ۱۰:۰۵ ب.ظ | ۹ نظر

بسم الله

یادم می آید دوم دبیرستان بودم که "تلفن همراه " خریدم ! خب در آن زمان اگر "تلفن همراه " دار بودی ، یک آدم باکلاس محسوب میشدی ! 

یادش بخیر دقیقا عین آدم های ندید بدید روزی "هزار تومان " یا گاها " دوهزار تومان " اس ام اس بازی میکردیم ! 

خب آن زمان اس ام اس بازی هامان ، روکم کنی بود ! 

یادش بخیر ! 

هیچوقت "تلفن همراه " مانع تحصیلمان نبود ! 

هعی 

گذشت و گذشت و گذشت تا به الان رسید ! 

بچه هنوز چشمانش را باز نکرده است ، به او "تبلت " نشان میدهند و میگویند : 

نی نی 

نی نی 

بیا ببین بابا واست چی خریده 

تازه دیده شده نی نی وقتی میخواهد زبان باز کند هعی تلاش کرده است تا بگوید تبلت تبلت !!! 

و باز هم هعی 

دشمن خیلی ناز است ! 

مهربان است ! 

لبخند بر لب دارد ! 

من دشمن را دوست دارم ! 

خیلی دلسوزانه به ما یاد داد که آقاجان بیا در هزینه هایت صرفه جویی کن و انقدر پول "اس ام اس " نده ! (همان پیامک خودمان ) 

گفت بیا "واتس اپ " ،"وایبر" ، "هایک " ، "تلگرام " ، "اینستاگرام " و.... را نصب کن و حالش را ببر جوان ایرانی ! 

دوساعت با زری حرف بزن ...

چارساعت با پری حرف بزن ...

خب شش ساعت کم است ! 

برو بالاتر 

آخ دیدی عکس فلان مهمانی که رفتی را یادت رفت در اینستاگرا قرار دهی ؟؟ 

خب چند لایک خورد ؟ 

ای بابا لایک خورهایت کم است ! 

صبر کن برو فلان پیج را بچرخ ببین چه خبر است ! 

خب چرتکه را بیاور حدودا 9 ساعت از زندگی ات را حرام " اینترنت " کردی ! 

#احسنت

#بیست 

دمت گرم جوان ایرانی ! 

خیلی قشنگ نمیگذاری حرف " رهبرت " بر زمین بماند ! 

بجای اینکه با "کتاب" خوابت ببرد ، با فکر اینکه فلان آدم پستم را لایک کرد یا نکرد خوابت میبرد ! 

وبازهم #احسنت 

چه خوب در علم به #قله رسیدی ! 

باریکلا جوان ایرانی 



پ.نون: دشمن من ، من هستم و تا وقتی که نتونیم  خودمون رو شکست بدیم ، هرچقدر هم که بگیم مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسراییل ، فایده ای نداره ! 

هروقت که نفس رو شکست دادیم اون موقع قشنگ میتونیم بگیم من یک "جوان ایرانی " هستم !! 

از ابزار دشمن علیه خودش استفاده کنیم نه به نفع خودش ! 


+به مدت یک هفته کل وسایل ارتباطی موجود روی گوشی رو حذف کردم تا بتونم از شنبه که ان شاالله ترم جدید شروع میشه با یک برنامه مدون اینترنت بیام ! 


+فارغ شدن از وسایل ارتباط جمعی سبب میشه یادم بیاد یه وبلاگی هم دارم :)))))


+ شرمنده شهدا نباشیم صلوات 



  • مهجور

من کی ام ؟!

مهجور | جمعه, ۳ بهمن ۱۳۹۳، ۰۶:۳۹ ب.ظ | ۲ نظر

بسم الله 

میگویند اینجا باید خودتان را معرفی کنید . 

من کی هستم ؟

خب راستش را بگویم نمیدانم 

فقط این را میدانم که بدنیا آمدم و تصمیم براین شد که نامم فاطمه باشد ...!

پدربزرگم خدایش رحمت کند فراموش کرده بود سادات را به فاطمه بچسباند و ما شدیم فاطمه خالی 

پدر هم یک فامیلی به ما دادند و شدیم فاطمه ....!

خب من بزرگ شدم و زندگی را ساختم 

اصلا همین لفظ بزرگ شدن زندگی ساز است 

اما شدم مصداق این شعر که میگوید :


" خشت اول چون نهاد معمار کج "

" تا ثریا رفت دیوار کج " 


البته نمیدانم که شعر را درست خواندم یانه ، حالا خیلی اهمیت ندارد و اصل موضوع است ! 

من الان دارم کلاسهای کارگری را میروم 

زیر دست بناهای خوبی کارگر هستم 

آخر من بدبخت باید این همه آجر تا ثریا را زمین بگذارم و دوباره ملات درست کنم و یک دیوار صاف بچینم 

خب کار سختی است 

تازه فهمیدم کار سختیست 

وقتی اوستایم ملات ریخت روی سرش و عصبانی شد فهمیدم کار سختیست 

من بیچاره هم هعی باید قر بشنوم !  

دارم تلاشم را میکنم ک یاد بگیرم 

حتی شده دفترچه برده ام سر ساختمان و اوستا به ریشم خندیده است 

آخر کارگر باسواد ندیده است :/ 

چقدر از موضوع دور شدم 

من کی ام ؟

 من منم که باید منیت را کنار بگذارم و هعی شعار ندهم 

البته مرگ بر آمریکا نقل و نبات دهانمان است ! 

ای بابا 

چرا سیاسی شدم ؟ 

یک آن یاد یک جمله ای  افتادم ک میگوید  " نمیدانستم اهل سیاستی بانو"

البته جمله نصفه است و همین مقدار برای نوشتن این مطلب کفایت میکند ! 

باز هم یادم رفت چه میخواستم بگویم


آهان 


" من کی ام ؟! " 

  • مهجور

تعطیلات !

مهجور | شنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۳، ۱۰:۴۳ ب.ظ | ۲ نظر

نوشتن یکی از زجرآورترین و لذت بخشترین کارهای روزمره است ! مینویسی هرآنچه را که باعث خوشی و ناخوشی ات شده است ! اسم هایی را مینویسی که اصلا شاید دیگر تورا نشناسند ...! 

همین نوشتن خوب است اما از آن بهتر پاک کردن آثار جرم است ...

بسیار لذت بخش است صدای درد کاغذها وقتی دسته جمعی نابودشان میکنی ! 

اصلا بعد از امتحانات هرترم یکی از تفریحات سالم همین شنیدن دردهاست ....! 

خیلی بیکارتر از قبل شده ام طوری که وقت سرخاراندن ندارم ! 

باید حواسم را جمع کنم که کلمه ای از کلمه جا نیافتد وگرنه در حقش کوتاهی میشود ! 

همین دوروز پیش بود یک نفر مرا اهل فضل دید و به من گفت بیا برای نشریه مان مطلب بنویس 

هنوز که هنوز است خنده از لبانم خشک نشده است که آخر مرا به فرهنگ ، چه ؟؟!!

شاعرها را دوست دارم چون از این کاغدها زیاد دارند اما آنها بافرهنگ هستند و وقتی نشد که بنویسند ، مثل فیلمهای درام کاغذ را مچاله میکنند و به سمت سطل آشغال پرت میکنند :) خیلی قشنگ است ! خیلی !

کاش میتوانستم درد همین نوشته را بشنوم و خیلی مرتب در سطل آشغال بیاندازمش اما حیف که نمیشود !

آخر باید لبتاب و گوشی را نیز روانه کنم :/ 

و اگر چنین کردم خودم با صددوده تماس میگیرم تا مرا به جرم #جنون کاغذی به حبس ابد تبعید کند به آسایشگاه سالمندان در همدان ! 

نازی 

چه پیرمردو پیرزن های نازی 

خدا حفظتان کند شما را برای فرزندانتان که با لباس پلوخوری شمارا روانه اینجا کردند ...! 

هه 

#تمام

  • مهجور

کربلا

مهجور | پنجشنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۳، ۱۲:۴۱ ق.ظ | ۱۵ نظر

همه ی کون و مکان از صدای قدمش مست 

و این عاشق سرگشته شده حیران 

چه قیامت شده برپا در این بزم روان و دل شیدا 

منم منتظر منتقم چادر زهرا 

اسیر ید بسته 

زمین خوردن زهرا

که آید که بگیرد علم از عالم بالا 

و فریاد انالحق بزند تیر به قلب من آواره ی تنها 

و مادر بفدای قد وقامت بشود تا که بگیرد رخصت از حیدر کرار 

بتازد به سرای سر اشرار

که هان انا المنتقم خون حسین ابن علی ، ابن پیمبر 

که شد کشته در ان بزم نفسگیر

نه آبی و سپاهی و فقط آه به آهی ...

خدایا نگاهی بر این بنده ی کوچک که شود عبد امامش 

ز حبیبش ز سلیمان و زهیرش

ز عباس و حسینش

و فدک آه فدک

غربت مادر و حسن

چه بگویم چه نگویم که زبانم شده قاصر زبیان وجناتش 

من بمیرم که نبینم که شدم راهی خط مقابل به امامش

که زنم ناله ی العفو الهی 

پس از کرشدن و کور شدن ز ندای اناالحق امامش

......

سه شنبه 11/9/93

ساعت 2:21 بامداد



قلب نوشت : هوا هوای کربلا  ......... هوای بین الحرمین



پ.نون. و ندارم سلاحی چو کمیل ابن زیادش که گفته است بکاء است....



+ میگن اینایی که نرفتن کربلا خیلی غصه نخورن آخه امام حسین میان به قلبهاشون سر میزنند ...


  • مهجور

جاهل مقدس مآب نباشیم !

مهجور | دوشنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۳، ۰۹:۳۴ ب.ظ | ۱۱ نظر

بسم الله 

برای ما تعریف شده که در مجلس عروسی شاد باشیم 

در مجلس عزا ناراحت و غمگین باشیم ! 

خب ما دوماه محرم و صفر و توی ایام شهادت ایمه سیاهپوش میشیم و براشون روضه میگیریم و روضه میریم و الی اخر ....! 

توی اعیاد ایمه هم شیرینی پخش میکنیم و شادیم و جشن برگزار میکنیم و ....!

خب حالا یه عده میان این وسط چه میکنند ؟؟

میان دهه ی فاطمیه رو به دهه محسنیه وصل میکنند و بعد از اون به دهه صادقیه و امثالهم ...!

یعنی دقیقا توی ماه هایی که وقت شادی شیعیان هست میان اینجور دهه های من دراوردی رو برگزار میکنند ! 

والله قسم اینجور دهه ها توی هیچ کجای دین تعریف نشده و باعث دوری عده ای از دین میشه ...

مسلما برای شما هم پیش اومده که وقتی ی سری دوستانتون اسم این دهه ها رو شنیدن گفتن اه چقدر شهادت ...چرا انقدر دین ما سیاهه و غم داره !!!

خب آخه آدم های ناحسابی این چه دهه هایی هست که برگزار میکنید ؟!

نفس کار خوبه خداپسنده ولی نتیجه اش بجای اینکه بازخورد مثبتی داشته باشه بازخورد منفی داره !!

پارسال حاجاقا فرحزاد توی حرم میگفتن که چقدر خوبه که ادم برای امام حسین علیه السلام دایم الحزن باشه ...

ایشون میگفتند ادم روزی یه ربع روضه گوش بده براش بسه ...!


پ.نون. یک عده با رهبری مشکل دارند اقای ازغدی رو بهونه میکنند و اصلا توی عمرشون تاریخ شیعه رو مطالعه نکردند حالا تز هیاتی بودن و اینجور حرفا میدن !!!!!

اقای ازغدی اینجور دهه ها رو نهی کردند وگرنه همه ما فدایی حضرت زهرا و حضرت محسن هستیم !

و من الله توفیق 

  • مهجور

شهید گمنام سلام ...!

مهجور | يكشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۳، ۱۲:۴۴ ق.ظ | ۱۳ نظر

بسم رب الشهدا و الصدیقین ...


از صبح به چند تا از دوستام زنگ زدم پیام دادم که پاشید بیاید ساعت دو بریم هیات ولی هیچکدومشون نمیتونستن بیان ...

منم بیخیالشون شدم و گفتم خودم میرم 

ساعت یک بود که دوست گرامی و عزیزمان " مایده " زنگ زدن که بعله افتخار میدن بیان همراهمون :)

خلاصه مارفتیم هیات و وسط روضه دیدیم که گفتن بعله " شهید گمنام " اوردن ...

مارو میگی هنگ بودیم ....

توی ذهنم داشتم مرور میکردم خاطرات اردیبهشت ماه رو که با بچه های بسیج رفتیم مشهد و یهو گفتن توی حرم که شهید اوردن و ما هم که پایه ثابت زیر تابوت گرفتن بودیم خودمونو رسوندیم به شهید و الی اخر ..

توی همین حال و هوا دیدیم به به همون دوتا رفیقی که مشهد باما بودن الان توی هیات هستن و فضا حسابی معنوی و تیریپ شهادت شده :))))

خلاصه یکی از شهدا رو دادند سمت خانومها و ماهم رفتیم و حسابی سنگ تموم گذاشتیم ...

روضه خون روضه ی عبدلله ابن حسن میخوند و شهید هم روی دست مردم بود ...

دقت کردیم دیدیم بله این شهید بزرگوار 23 ساله هستند و از خیبر جزیره مجنون تشریف اوردن خدمت ما ...

بعداز کلی درد دل و اینها شهید رو دادیم به اقایون و ...

شب که شد این رفیق شفیق ما " فاطمه جووون " توی واتس اپ پیام داد که اره شهدارو فردا میبرن ناحیه بسیج دانشجویی میای بریم ؟!

منم گفتم شاید بیام و شاید نیام معلوم نیس ...

صبح که شد دلو زدیم به دریا و رفتیم ...

به به دوباره شهید عزیزمون رو اوردن و بازم ...

برنامه تموم شد و ماهم رفتیم خونه و بعدش هم هیات ... به همراه هموون رفیق شفیقمون " فاطمه جوووووون "

هیات تموم شد و ما راهی خونه شدیم ...

بعد از کلی صحبت با " فاطمه جوووون " سر یه دوراهی از هم جداشدیم و اوشون رفتن منزل و منم ایستگاه منتظر اتوبوس شدم که برم خونه ...

هعی منتظر شدیم اتوبوس نیومد هعی منتظر نیومد تا بالاخره یکی اومد که اونم پر بود ...

اذان مغرب رو گفتن و همچنان منتظر ...

گلدسته های حرم هعی به من چشمک زدن و منم نمیتونستم بیخیال بشم گفتم باشه بابا الان میام حرم ...

خلاصه خونه رو بیخیال شدیم و رفتیم حرم ک یه نمازی بخونیم ..

نمازو خوندیم و رکعت اخر نماز عشاء بودم که دیدم حرم داره مداحی " شهید گمنام " سلام رو پخش میکنه 

منم حیرون موندم ....قلبم ایست کرد 

خدایا داستان چیه ؟

که دیدم همه دارن میرن سمت درهای شبستان و از اونجایی که شب جمعه بود درهای شبستان بسته بود و خانوم ها نمیتونستن وارد بشن و فقط از پشت شیشه میتونستن نگاه کنن ...

ماهم دوان دوان رفتیم دیدیم بعله عزیزدل مارو اوردن حرم ...

سرتونو درد نیارم ماهم رفتیم توی فکر که خدا داستان چیه ؟ این شهید چرا هعی مارو داره صدا میزنه ؟ 

از اونجایی که این فکر ناقصه تصمیم براین شد که با رفیق شفیقمون " فاطمه جوووون " مشورت کنیم ببینیم داستان از چه قراره ...

واتس اپ های وارده این بود که اره این شهید انقده مارو دوس داره که هعی صدامون میکنه و از اینجور حرفا 

منم کلی ذوق مرگ بودم توی ایستاگرام پست زدم که اره ماهم میتونیم حر بشیم و شهدا مارو دوس دارن و ...یکی هم نبود به ما بگه ببند لطفا !!

شب که شد دوباره این رفیق شفیق ما پیام داد که فردا ظاهرا تدفین این شهداست و میبرنشون ناحیه بسیج دانشجویی دوباره میای بریم ؟

بعد از کلی شوخی و هندونه زیربغل گرفتن و اینا تصمیم براین شد که بریم اینم روش غافل از اینکه این سری مخصوص اقایونه فقط :))

صبح رفتیم دوباره بسیج ناحیه و بازم همون داستان دیروز ...

با این تفاوت که امروز پرچم حرم حضرت عباس رو هم انداخته بودن روی تابوت شهید و تابوت شهید رو گذاشتن دقیقا مقابل پای ما :(




بعد قرار شد که بعد از نماز جمعه یعنی ساعت دو شهید رو تشییع کنند ...

ماهم رفتیم خونه به هوای اینکه ساعت دو مراسم تشییع شهید هست و غافل از اینکه شهدا رو ساعت 1:30 تشییع کردند و ما جاموندیم ...

ما هم خسته و نالان رفتیم هیات و اونجا رفیق عزیزم " خدیجه " گفتن که قراره فردا یعنی شنبه که امروز بود شهدا رو توی دانشگاه دارالحدیث تدفین کنند ... 

ماهم صبح امروز به همراه رفیق شفیقمون " فاطمه جووون خودمون رو با هر دردسری بود به مراسم تدفین رسونیدم ...

یه مراسمی که عالی بود اما جمعیتی که بود خیلی کمتر از جمعیتی بود که برای مراسم تدفین شهدای گمنام دانشگاه خودمون اومده بودند ...

خلاصه اینکه ما هعی حواسمون بود که شهید 23 ساله رو کجا میزارن و اسمشونو گذاشتیم " داداش علی اکبر"

انگشتر و چفیه و جانمازو و کفن متبرک شده به استخوان های شهید هم قسمتمون شد ...

مراسم که تموم شد اذان رو گفتن ...

همه هم رفتند سراغ نماز ...

ماهم که هعی چشمون به پرچم تابوت شهدا بود دلمون میخواس ازش داشته باشیم 

رفتیم سوال کردیم که این پرچم ها رو چه کردید ؟

فرمودن که همه رو بردن 

درهمین حین یهویی یه تیکه پرچم اومد جلوی دست اون اقایی که ما ازشون پرچم خواسته بودیم ...

این جنسمون هم جور شد و شاد و خرامان رفتیم نمازو خوندیم و برگشتیم ...

برگشتیم به سمت مزار شهدا با این تفکر ک الان دوروبر مزار شهدا شلوغه و اینا که دیدیم پرنده پر نمیزنه ...

ماهم رفتیم کلی عکس انداختیم و دردودل کردیم

و متوجه شدیم که میتونیم بریم توی مزار شهدا و هیشکی هم نمیفهمه ولی این خطر رو به جان نخریدیم و صرفا چند عدد عکس انداختیم و راهی هیات شدیم !!









پی نوشت : وقتی داشتیم میرفتیم به سمت مراسم تدفین فاطمه گفت که دوروز پیش توی اینترنت یه مطلبی خونده که مضمونش این بوده که سال 78 یه فتنه ای بوجود میاد و همه دست به دعا میشن و اون موقع 72 تا شهید کمنام پیدا میکنند..... و اینکه حالا باید ببینیم چی شده که شهدا خودشون دارن میان تند به تند ...



فاطمه تا اینو گفت منم گفتم خاک تو سرمون که انقدر بدیم که شهدا هعی دارن صدامون میزنن که اهای بدی که من دوست دارم بیا و خوب بشووو ...

نتیجه براین شد که ما خیلی خوب نیستیم ولی شهدا دوسمون دارن که اومدن دستمونو بگیرن و بگن برگردید از این راهی که دارید میرید ...



اللهم الرزقنا شهادت فی سبیلک 


  • مهجور

سرماخوردگی یک موهبت الهی است !!!

مهجور | چهارشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۳، ۰۴:۱۲ ب.ظ | ۲۳ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم 


دیروز به چشمانم اجازه تردد دادم 

چشمانی که ملایکه الله  در برابرش به به خاک افتادند 

چشمانی که شیطان رجیم کم اورد در مقابلش و سرش را به نشانه تکبر بالا گرفت در مقابلش ..

و حالا همان چشمان شده اند غلام !

غلام نفس من 

وقتی با دیده ی نفس  تفکر میکنم  عقلم دستور میدهد که ازاد باشید و بنگرید 

اصلا خدا چشم را افرید تا ببینی همه چیز را 

دیدن 

چه واژه ی غریبی است این دیدن ..

میبینی و دلت میلرزد .

حالا که جواب این زلزله ی دل را میدهد ؟؟

همان شیطان رجیم که دستور داد بنگر من با توام 

همان ملعوون هار هار به ریشت میخندد که 

تویی که باید در اعلی علیین باشی را ذلیل کرده است ..

اعتراض نکن 

ذلیل شده ای که به چشمان مقدست اجازه راهبندان میدهی !

اصلا خدا خودش گفته است به وضوح هم گفته است که 

گمراهان در دام شیطان می افتند !

خب قبول گمراه شده ام 

گمراهم کردند 

نمیدانم 

مگر من نوکر نباید باشم و شما ارباب ؟!

خب نوکر وظیفه اش را درست انجام نمیدهد 

اما 

از اربابی شما چیزی کم نشده است !

باید اخراجم کنید که نمیکنید 

باید اخم کنید همچون پدری مهربان که نمیکنید ..

دارم فرو میریزم در برابر عظمتتان 

شما آن کافر بی دین را به راه میکشانید ...

از بلاد کفر به بلاد اسلام می اوریدش در یک چشم به هم زدن 

من که دیگر جای خود دارم

دارم ؟!

انقدر خودم را تحویل گرفتم که یادم رفت اصلا شمامخالف "منیت " هستید ..

دم زدم یاحسین 

دم زدم یا عباس 

دم زدم یا زینب 

اما نتوانستمم دمی بر هم بیاورم که غفلت نشود ...!

خب ارباب جانم

حرف حرف دل بود 

یک آن یادم امد کربلا را 

آن لحظه ای که با خود لج کردم که من حرم امام حسین نمیروم 

رفتم پیش برادرتان عباس تا گلایه کنم که چرا دعوت کرده اید ولی اشک نمیدهید 

دعوت کرده اید تا روسیاه روسیاه تر بماند ؟!

رفتم حرم عباس 

خوب یادم هست خودم رفتم حرم عباس 

رفتم کفش هایم را به همان کفشداری همیشگی دادم

ولی 

امان از این ولی ...

بله آقاجان اربابی شما به ما ثابت شده است !

غافل گیرم کن همچون کربلا 

غافل گیرم کن که غافل نشوم 

که چشمانم را کور کنم که دست گیرم باشید 

زبانم را قیچی کنم 

گوشم را کر کنم ..

یک ادم کور و کر و لال نیاز به کمک دارد 

و چه بهتر که یاری دهنده اش شما باشید ...


پ.نون . همانطور که میدانید بیماری دوعلت بیشتر ندارد ..

یک به سبب امتحان الهی است 

و دو به سبب گناه !

بیماری کفاره گناهان ادمیست در این دنیا ...!


حالا سرماخوردگی که گوش کیپ میشه و گلو چرک میکنه و نمیتونی صحبت کنی و چشمها هم از شدت سردرد باز نمیشه ، مصداق کامل پسته !

خلاصه خدایا خیلی مخلصیم 

  • مهجور